کودتا علیه خود
این سرمقاله مرا به افکار چند سال پیشم باز گرداند؟ که چرا انسانها درباره برخی از مسائل فکر نمیکنند و با وجود داشتن آگاهی خلاف علم خودشان عمل میکنند؟ آن موقع به نظرم رسید که فکر کردن درباره برخی مسائل باعث ایجاد پرسشهایی میشود که یافتن پاسخ آنها مساوی است با زیر و رو کردن تمام زندگی و اندیشهها و باورهای یک نفر. باور کنید این کار عذاب غیر قابل تحملی است.
مثلاً همین سؤال فوق، در پی خود این سؤال را خواهد آورد که اصلا چرا در تهرانیم؟ فرق تهران با سایر شهرها چیست؟ آنچه تهران دارد خوب است یا بد؟ آیا از امکانات تهران می توان گذشت؟ اگر نه پس مردم سایر شهرها چه میکنند؟ عادت کردهاند؟ چرا ما عادت نکنیم؟ اگر شغلمان چنین اقتضا میکند چرا شغل دیگری نداریم؟ و و و ... من احساس میکنم اگر کسی بنا داشته باشد به تمام این پرسشها پاسخی قانع کننده بدهد باید تمام گذشته و بلکه تمام باورهای ریز و درشت خود را مرور کند و هر یک را دوباره ارزیابی کند؟ به نظر شما این اتفاق ویرانگر را میتوان تحمل کرد؟ آیا میتوان علیه خود کودتا کرد؟
ما انسان ها که اعجوبههای خلقت هستیم راه حل ساده تری داریم!! پاک کردن صورت مسأله، یا همان که میتوان غفلت نامیدش، منتها این بار غفلتی خود خواسته. در حالی که قرآن ما را به بازنگری در عقاید گذشتگان میخواند و برای عقاید اصیل برهان طلب میکند و هدف از عبادت را یقین معرفی میکند.
به نظر من هر کسی که مهاجرت میکند این برتری را بر دیگران دارد که با مشهورات محیط خود مخالفت کرده و گذشته خود را بازنگری کرده است. ممکن است او در تشخیص خود اشتباه کند و به جای کعبه به ترکستان مهاجرت کند ولی در نظر من هر کسی که باورهای خود را به چالش میکشد و دوباره خوانی میکند بر دیگرانی که از فکرهای سهمگین میگریزند برتری دارد.
قبلاً هم درباره ارزش مهاجران نوشته بودم، شاید این نکته نیز یکی از وجوه ارزشمندی مهاجران در قاموس اسلام باشد.
هرکس در راه خدا هجرت کند در زمین جاهای امن فراوان و وسعت مییابد(سوره نساء 100)